balaghi's blog

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

دل نوشته در مورد شهادت حضرت علی (ع) و امان از دل زینب ...

27 تیر 1393 توسط بلاغی اینالو

te mso 9]> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> ideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

تة یک مرد، که آرام در آن کوچه به روی لب خود زمزمه می‌کرد

غریب و تک و تنها، در آن شهر در آن وادی غم‌ها، دلی خسته و پر از غم و شیدا، دلی زخم و ترک‌خورده پر از روضة زهرا، شب راحتی شیر خدا از همة مردم دنیاعجب شام عجیبی‌ست، روان بود سوی مسجد کوفه قدم می‌زد و با هر قدمش عرش به هم ریخت در آن شب و لرزید به هر گام، دل حضرت زهرا دل حضرت زینبغریب و تک و تنها، نه دیگر رمقی مانده در آن پا، نه دیگر نفسی در بدن خسته مولا،به چشمان پر از اشک و قدی تا، پر از وصله عبایش، پر از پینه دو دستان عطایش، رسید او به در مسجد و پیچید در آفاق نوایش، علی گرم اذانی ملکوتی و ملائک همه حیران صدایش، گل خلقت حق رفت روی منبر گلدسته و تکبیرزنان، ساکت و خاموش زمین رام ز آن، محو تماشا همه ذرات جهان، باز در آن بزم اذان، نالة آهستة یک مادر محزونِ کمان، گفت: عجب شام غریبی شده امشب، امان از دل زینب،و گلبانگ اذان گشت تمام و شده بی‌تاب دل خاکی محراب، بود منتظر مقدم اربابمی ‏رفت سوى مسجد امّا نه مثل هر شبچون عاشقى که وقت وصل دلش رسیدهاو سجده کرد امّا سر بر نداشت دیگر

سجده به این طویلى مسجد به خود ندیده/کعبه شکست برداشت امّا نه بهر میلاد/نزدیک شد زمان دیدار یک شــــــهــــیده

علی آمد و مشغول مناجات، زمین گرم مباهات، در آن جلوة میقات، عجب راز و نیازی، عجب سوز و گدازی، عجب مسجد و محراب و عجب پیش‌نمازی، علی بود و خدا بود، خدا بود و علی بود، علی گرم دعا بود، خدا گرم صفا بود، علی بود به محراب عبادت، علی رکن هدایت، همان مرد غریبی که به تاریکی شب‌ها، به یک دوش خودش نان و یکی کیسة خرما، بَرَد شام یتیمان عرب را.

علی بود، همان خانه‌نشین شاه عرب، همسر زهرا، علی بود و نماز و دل محراب پر از عطر گل یاس در آن لحظة حساس قیامی که تجلاش بُوَد روز قیامت رکوعی پر از بارش انگشتر خیرات و کرامت .چه زیباست کلامش، قعودش و قیامش

ولی لحظة زیبای علی با شرری یک‌دفعه پاشید از آن سجده که در آن بدن فاطمه لرزید لب تیغ ستم بر سر خورشید درخشید فرود آمد و شیرازة توحید فرو ریخت علی ناله زد و آه علی با نفس فاطمه آمیخت: که ای وای خدا، جان علی آمده بر لب امان از دل زینب

همان سجدة آخر که در آن فرق علی با لب شمشیر دو تا شد همان سجدة آخر که علی از غم بی‌فاطمه‌گی رست و رها شد همان سجدة آخر که حسن آمد و یک بار دگر بر پدر خسته عصا شد تن غرق به خون پدرش را به در خانه رساند و به دعا گفت خدایا کمک کن نرود جان ز تن زینب کبری به این حال چو بیند پدرم را دوباره حسن و یاد شب کوچة غم‌ها دوباره حسن و قصة پر غصة بابا

بماند که چه آمد سر زینب، سَرِ شیر خدا، زخمی و مجروح، نشد باور زینب

دوباره بدنی خونی و رخسارة زرد و غم و بی‌تابی دختر ، دوباره نفسی سوخته و غربت و بستر، دوباره به دل زینب کبری، شده تازه غم و قصة مادر، کنار بدن خستة حیدر

فضای در و دیوار، پر از درد و محن بود، نه صبری، نه قراری، به دل زینب و کلثوم و حسن بود

در آن سوی دگر باز به جوش آمده غیرت به رگ غیرت دادار چه طوفان عجیبی شده بر پا به دل پاک علمدار در آن سوی دگر مرد غریبی، غریبانه پر از غم فقط ناله زد و گفت که بابای غریبم علی چشم گشود و به هر آنچه که رمق بود، سوی صاحب آن ناله نظر کرد و بفرمود: عزیزم! اگرچه که رسیده‌ست چنین جان به لب من کنارم تو دگر گریه نکن تشنه لب من و رو کرد، به عباس و صدا زد که بیا نور دو عینم ابالفضل، عزیز دل من، جان تو و جان حسینم و با دختر غمدیدة خود گفت که: ای محرم بابا هنوز اول راهی بیا همدم بابا تو باید که تحمل کنی این رنج و محن را پس از من غم پرپر زدن و اوج غریبی حسن را تو هستی و بلا، دختر بابا تو و کرب و بلا دختر بابا تویی و بدن بی‌سر دلدار تو و اذیت و آزار نه عباس و حسین‌اند کنارت تو و کوچه و بازارعلی اشک شد و گفت نگهدار همه طاقت خود را برای غم فردا

علی رفت و صفا رفت ز خانه دوباره غم تشییع شبانه حسین و حسن و زینب و کلثوم همه خسته و مغموم و اندازة یک کوه غم و درد به سینه دوباره همه رفتند مدینه

گذشت آن همه درد و پس از آن زینب کبری به خود دید غم مرگ حسن را پس از آن سفر کرب و بلا دید غم رأس جدا دید نه عباس علمداری و نه یاری و نه صبر و قراری نه شاهی و امیری به تن جامة تاریک اسیری از آن شهر پر از غربت کوفه گذری کرد ولی آه وجودش همه لبریز شد از درد همان طفل یتیمی که علی بال و پرش بود و از روز یتیمی پدرش بود به همراه یتیمان دگر گرم تماشا و در یاد ندارند دگر حرمت آن نان و نمک را همه گرم تماشا، همه گرم تماشا و انگار نه انگار که این طایفة حضرت زهراست و انگار نه انگار که این خانم غمدیده همان زینب کبراست به روی لبشان طعنه و دشنام همه بر لبة بام پراندند همه سنگ به روی سر زینب که ناگاه سری رفته به نیزه صدا زد که عجب شام غریبی شده امشب امان از دل زهرا امان از دل زینب …

 نظر دهید »

چقدر عجیبند این شیعیان!!!

10 دی 1392 توسط بلاغی اینالو

te mso 9]> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> ideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

می» با ارسال مطلبی تحت عنوان «چقدر عجیب‌اند این شیعیان»، به انتقاد از برخی رفتارهای پیروان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام پرداخته است. خواندن این مطلب خالی از لطف نیست.

بسمه تعالی ..

اللّهُمَّ صَلِّ عَلي فاطمةَ و اَبيها و بَعلِها وَ بَنيهاوَالسِّرِّ المُستَودَعِ فيها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِهِ عِلمُک

هر روز دیدم و همه جا شنیدم و آخر بدینجا رسیدم که باید قلمی هرچند شکسته، بردارم و سیاه کنم صفحه سفید سکوت را، و اینچنین نوشت قلم شکسته من: چقدر عجیب اند این شیعیان …

چه عجیب اند، شیعیانی که شروع هر کار و آغاز هر راهی را با نام علی پیوند می زنند، ولی قدم در راه علی برنمی دارند، نه راهشان طریق مقصد علی، و نه عزمشان ختم به اهداف علی است، و شگفتا که از دریای علی و دنیای علی و وسعت علی، فقط و فقط نام علی را به ارث برده اند و طوطی وار بر زبان می رانند.

شیعیانی که زبان به مدح علی می گشایند و دل در گرو چشمان قطام ها می سپارند.

روزی که “اَشْقَی الاْ َشْقیأِ” - و آنهایی که حق الهی صاحب غدیر را در سقیفه ربودند -، در مسجد کوفه فرق علی را شکافتند و زهر گمراهی را در زمزم هدایت ریخته و پیکر حیدری را غرق به خون علوی کردند؛ آنهایی که محراب خونین کوفه را به چشم دیدند و کهکشان علم، دنیای عمل، آیه های قرآن و قرآن ناطق را در دریای خون به نظاره نشستند، از فاتح خیبر شنیدند که آرام و آسمانی فرمودند: « بِسْمِ الله وَ بِالله وَ عَلی مِلَِّْ رَسُول الله فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبه؛ به نام خدای و برای خدا و بر دین رسول خدا، به خدای کعبه سوگند رستگار شدم »….

روزی که غارتگران، در سرزمینی دوردست خلخال از پای زن یهودی (یهودی نه مسلمان) می ربایند و علی فقط شنیده است و نه اینکه به چشم دیده است، همه شیعیانش دیدند و به ما نیز رساندند و اکنون همه می دانیم که “یعسوب الدین و المؤمنین” فریاد حیدری سر می دهد که: ” اگر از غصه بمیریم رواست ” …

با اوصافی که گذشت، اگر در خلوت از خود بپرسیم و با ندای وجدانمان بشنویم که، اگر امروز علی در میان این محبان مسخره و مدعیان منافق بود، چه می گفت و اگر می دید خانه های فساد و فسادهای خیابانی را، چه حالی پیدا می کرد؟

اگر امروز علی بود و به چشم خود می دید، بی خبرانی که بار خویش به تشیع بسته و اسلام را یدک می کشند، تمدن باشکوه اسلام و فقه پویای تشیع را تحجر دانسته و توحش نکتبار غرب و القائات ذلتبار غربیان متخاصم را تمدن می دانند، چگونه فریادی می کشید؟

اگر این سؤالات و هزاران سؤال مشابه را از خود بپرسیم و پاسخش را از وجدانمان طلب کنیم، یقینا سؤال دیگری بر تمام این سؤالات مقدم می شود و آن این است که: واقعاً چرا از غصه نمی میریم؟؟؟

زمانه عجیبی است و شیعیانی عجیب تر، دنیای غریبی است و شیعیانی غریب تر.

عروس شیعه، با سرو گردن عریان، موهای پریشان و اندام نمایان، بر سفره عقدی می نشیند که با قرآن مزین شده است.

خدای من، چقدر تفاوت و تناقض است میان آنچه در این قرآن گفته ای و آنکه مقابل این قرآن نشسته است؛

وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ.

و به زنان با ايمان بگو ديدگان خود را از نامحرمان فرو بندند و پاکدامني ورزند و زيورهاي خود را آشکار نگردانند مگر آنچه که طبعا از آن پيداست و بايد روسري خود را بر سينه خويش فرو اندازند. (نور/31).

خدایا! چقدر فاصله است میان آن عروسی که بر کرسی نشسته و این قرآنی که بر زمین گذاشته است.

چه ناهماهنگ و از هم دورند، این قرآنی که می بوسد و این لباسی که می پوشد.

و چه بازیچه و مظلوم است قرآنی که حقش را تنها در یک بوسه، خلاصه کرده و به قول خودش ادا می کند؛ آن هم بوسه ای بسیار آرام و کاملا نمادین و با احتیاطی وسواسگونه، که مبادا خدای ناکرده به خط و رنگ لبانش خدشه ای وارد نموده و شوکت و ابهت چشم نوازش، در محضر تماشاگران اندام نیمه عریانش و منظر چشمان خیره به چشمانش تنزل یابد، و از فخر و مباهات داماد با غیرتش کاسته شود!

به راستی که قرآن، تزئین سفره عقدش شده است و نه دستورالعمل زندگی و راهنمای راهش.

خدایا اینان چه کرده اند با دین تو و چه می کنند با قرآن تو ؟؟

قرآنی که اگر برکوه نازل می کردی، کوه را متلاشی می کرد، الان فقط و فقط تزئین سفره ها و تبرک طاقچه ها شده است و بس.

لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُّتَصَدِّعاً مِّنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَکَّرُونَ.

اگر ما اين قرآن را براي کوهي فرو مي‌فرستاديم، کوه را از ترس خدا، کرنش‌کنان و شکافته مي‌ديدي ! ما اين مثالها را براي مردمان بيان مي‌داريم، شايد که ايشان بينديشند (حشر/21)

اینک همین قرآن بی بدیل، فقط تزئینی است در حد و اندازه همان کاسه حنایی که در کنارش گذاشته و مقابل عروس بزک کرده و داماد خوش غیرت و متعصب شیعه می گذارند!

خدایا من چه می گویم؟ چه مقیاس نابرابری و چه تمثیل کودکانه ای!

آن کاسه حنا که لااقل رنگ دارد و آنقدر هم دارد که تا مدتها بر دستانشان باقی بماند، ولی این قرآن مظلوم، دیگر حنایش هم برای اینان رنگی ندارد.

خدایا اینها چه می کنند با علی و چه می خواهند از فاطمه؟

این عروس هزار رنگ و هزار و یک داماد، این تابلوی لذت و این چشم انداز چشمان ناپاک، و این چراگاه سبز چشم چرانان رذال، ادعای تشیع می کند و از فاطمه دم می زند، اما راهش جداست از راه فاطمه و اصلا کاری ندارد با کار فاطمه؛ و بی شک لکه ننگی است بر آیین متکامل فاطمه.

پروردگارا مرا ببخش که اینها را مقایسه می کنم با فاطمه (س).

راستی تو بگو ای فاطمه بنت نبی، ای فاطمه همنوای حیدر و ای فاطمه سرور زنان دو عالم: دیروز که درب خانه ات را سوختند و پهلویت را شکستند و بر رخسارت سیلی نواختند، درد بیشتری کشیدی یا امروز که قلبت را می شکنند و دین پدرت، مذهب همسرت و قیام فرزندانت را زیر پا می گذارند و با ادعای خالی از عمل به سخریه می گیرند؟

دیروز آرام تر بودی یا امروز که کیش پدر و روش همسرت را تاریخ گذشته و به عصر حجر منتسب دانسته و مایه خجالت و عقب ماندگی می دانند، و رفتار جهود و الگوی یهودی را نماد افتخار و مبنای تمدن می شمارند؟

اگر بودی و می دیدی که چادر محبوب را محجور و ساپورت منفور را مشهور کرده اند، چه خطبه ای می خواندی؟

دیروز که دشمنانتان، دستان علی را بستند و بر صورتت سیلی زدند، بیشتر غصه میخوردی یا امروز که قران محمد(ص) را بسته اند و بر سنتش تازیانه جهل میزنند؟، آن هم نه دشمنانتان که مدعیان دوستی تان …

خداوندا ، چه شیعیان عجیبی وچه فاطمه غریبی … پروردگارا، چه شیعیان ظالمی و چه علی مظلومی …

بارالها، به فریادمان رس، که ما دانسته و ندانسته ظالمیم و این تنها گوشه ای از جورمان به مذهب علی و کیش فاطمه است؛ و اسفناک اینکه با کمال سفاهت و تنها با لقلقه زبانی که بی نهایت گفته است و می گوید آنچه را نباید بگوید، و از اعماق گلویی که بسیار سکوت کرده است آنجا که باید فریاد برآرد، دعای فرج می خوانیم و با چشمانی که هیچ چیزی را نمی بیند جز آنها که نباید ببیند، چشم انتظار مهدی فاطمه (عج) نشسته و با اشکی بی بصیرت زمزمه می کنیم: ( اللهم عجل لولیک الفرج ) و …

خدایا دیگر دعا نمی کنیم که از سربازان مهدی(عج) باشیم! تنها دعا می کنیم که در صف دشمنان یوسف زهرا(س) نباشیم … فقط دعا میکنیم که در میان ظالمان در حق علی و فاطمه نباشیم …

وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِّلْمُکَذِّبِينَ.

واى در آن روز بر تکذيب کنندگان.

 1 نظر
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

balaghi's blog

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • فرهنگی - ادبی
  • دلنوشته
  • ادبی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس